به شاگردان مدرسه شیوانا به جز معرفت و علم هنرهای رزمی نیز آموزش داده می شد، شیوانا همیشه اظهار می کرد که در طول عمر حتی اگر مهارت رزمی یک بار برای کمک شخص یا خانواده اش یا انسان های نیازمند به کار گرفته شود پس ارزشی همسنگ جان یک یا چند انسان پیدا می کند، و به همین دلیل باید تا حد استادی به آن مسلط شد. ولی از سوی دیگر اگر این مهارت عامل غرور و خودپسندی شود می تواند فرد را به تباهی بکشاند و به همین دلیل از این مرحله به بعد دیگر لازم نیست شاگرد آن را ادامه دهد. به همین دلیل هر کدام از شاگردان علاوه بر مهارت های متداول رزم و دفاع در یک هنر رزمی نیز تا حد استادی ماهر و چیره دست بودند، یکی از شاگردان شیوانا پسر آشپز مدرسه بود که در هنر تیراندازی با کمان بسیار ماهر بود و می توانست با چشمان بسته از فاصله دور تیر را درست وسط هدف بزند، آوازه مهارت تیراندازی او در تمام دهکده های اطراف پیچیده بود و همه جوانان آرزو داشتند روزی مثل او تیرانداز ماهری شوند.
روزی پسر آشپز نزد شیوانا آمد و به او گفت که تعدادی رزمی کار بی ادب و غریبه از دیاری دور وارد دهکده شده اند و همه چیز را به هم ریخته اند و او چون به مهارت تیراندازی خود مطمئن بوده و به آن می بالیده است عمدا با آنها درگیر شده و نهایتا با وساطت مردم قرار شد فردا در مقابل جمع آنها با هم مسابقه تیراندازی داشته باشند. به این شرط که هر کدام پیروز شدند حق داشته باشد یک سطل رنگ روی سر نفر شکست خورده بپاشد.
پسر آشپز با غرور و تکبر گفت: من در کل این سرزمین بی نظیرم و حتما در این مسابقه برنده خواهم شد، چون در تیراندازی بهترینم و می توانم به راحتی با پاشیدن رنگ این بی ادب ها را مقابل جمع بی آبرو کنم و آنها را وادار سازم که مقابل من کرنش کنند و بعد از این دیار بروند.
شیوانا با ناراحتی پاسخ داد: مواظب غرورت باش که تو را همسطح این جماعت یاغی نکند! این افراد بی ادب حتما خبردار شده اند که تو در تیراندازی بی رقیب هستی، آنها عمدا مسابقه تیراندازی را پیشنهاد کردند تا سمت نگاه تو را با خودشان یکی نشان دهند و خود را نزد اهالی دهکده همشان و هم ردیف تو نشان دهند، اگر در این مسابقه شرکت کنی خود را تا حد آنها پایین آورده ای و اگر بر ایشان پیروز شوی و سطل رنگ را بر سرشان بپاشی به خاطر این رفتار زشت نزد مردم حتی از آنها هم خوارتر و ذلیل تر می شوی. برای بیرون کردن این یاغی ها از همان ابتدا تو به تنهایی نباید وارد گود میشدی اگر با همین غرور و تکبر بخواهی ادامه دهی دیگر در مدرسه جایی برای تو نیست، پسر آشپز از شرم سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت.
روز بعد همه در میدان دهکده جمع شدند تا شاهد مسابقه تیراندازی باشند، پسر آشپز وارد میدان شد، بی مقدمه چند تیر به سمت هدف پرت کرد و همه آنها را درست وسط هدف زد. سپس به سمت مردم برگشت و تیروکمانش را مقابل آنها شکست و گفت من با وجودی که تیرهایم به هدف نشستند اما خود را تیرانداز ماهری نمی دانم، چون این مهارت باعث غرور و خودخواهی من شده است سپس بی آنکه به رزمی کاران یاغی نگاهی کند میدان را خالی کرد و به جمع اهالی پیوست.
بعد از او شیوانا به همراه شاگردانش به سمت تازه واردان رفت و تیروکمان شکسته را از روی زمین برداشت و آن را به سرکرده یاغی ها داد و گفت: در این دهکده هیچ سطل رنگی قرار نیست بر سر کسی پاشیده شود اگر می خواهید با این درگیری های نمایشی اهالی دهکده را وادار کنید که چیزی را ببینند که شما می خواهید باید به شما بگویم که دیدنی های شما هرگز برای ما اهالی این دهکده جذاب و تماشایی نیستند و نخواهند بود. این تیروکمان شکسته را به یادگاری از ما بگیرید و تا آفتاب غروب نکرده از از این دیار دور شوید.
میگویند یاغی ها که شاگردان ورزیده مدرسه را مقابل خود دیدند، همان روز بدون هیچ جدال و درگیری دهکده را ترک کردند و دیگر برنگشتند. از آن روز به بعد پسر آشپز مدرسه دیگر سراغ تیروکمان خود نرفت او مشغول یادگیری و استادی در یک مهارت رزمی دیگر شد.
درباره این سایت