یک روز سحر شیوانا از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد، ناگهان دید نانوا عمدا مقداری آرد جو را با آرد گندم مخلوط می کند، تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد.
شیوانا از مرد نانوا پرسید: آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی.
مرد نانوا پاسخ داد: من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم.
شیوانا سری تکان داد و گفت: متاسفم هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست، این بخش همه عمر با انسان می آید، در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد، کم کم انسان های اطرافت هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند. تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی، فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است و در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی. اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند و گمان می کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود و همیشه همراهشان می آید شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی رفتند.
درباره این سایت