نغمههای ستایش زندگی ترجمه: همایون نوراحمراز نوشتههای الکسی تولستوی بخوبی میتوان فهمید که تا چه اندازه شخصیت و استعداد یک نویسنده از همبستگی فکری و توافق او با خلق و نیز این نکته تاثیر میپذیرد که به حکم یک نیاز درونی، در همه مراحل تاریخی در کنار مردمش باشد.آثار این نویسنده بزرگ که به بیش از چهل زبان ترجمه شده، هم در اتحاد شوروی و هم در سایر کشورهای جهان علاقهمندان فراوانی دارد. الکسی تولستوی یکی از پرخوانندهترین نویسندگان شوروی است و احتمالا محبوبترین آنها.مجموعه کاملی از کارهای او بارها - با فاصله اندک - به چاپ رسیده و هر بار هزاران نفر آن را پیش خرید کرده اند. تولستوی درباره هر مطلبی که حکمفرمایی میکند، خواننده را از سبک روان و بیان متنوع و پرنشاط خود، بهره مند میسازد.
کتابهای او انسان را درباره آنچه خوانده است، بارها و بارها وادار به اندیشه میکند؛ زیرا با همه تنوع ظاهری موضوعاتش، آثار او منعکس کننده جامعی از زندگی روسیه در نیمه اول این قرن است. داستان زندگی او تا اندازهای پژوهنده را سرگردان میکند؛ چراکه در آن جنبههایی معمایی وجود دارد.پاسخ این معماها را میتوان در شخصیت و نوشتههای او بازجست. این نکته که "تولستوی خود رازگشای زندگی خویش است "، مطالعه درباره او را به صورت دلنشینی درمی آورد و درک بهتری درمورد بسیاری از مسائل ادبی و مظاهر زندگی شوروی و نوع دمکراسی آن به دست میدهد.
به عنوان شاهد صادقی بر پیشرفت مداوم نثر روسی پس از تشکیل اتحاد شوروی، اگر الکسی تولستوی مقدم بر همه نیست، فقط به خاطر گورکی است. از روی آثار تولستوی بخوبی میتوان فهمید که تا چه اندازه شخصیت و استعداد یک نویسنده میتواند همبستگی فکری و توافق با خلق را در پی داشته باشد و نیز از این نکته تاثیر میپذیرد که به حکم یک نیاز درونی، در همه مراحل تاریخی در کنار مردمش باشد.
اگر کسی خواسته باشد راز جوشش توفنده زندگی را در بستر ذوق و استعداد تولستوی بداند و از این راه، معنی کارها، شخصیت و نوشتههای او را بفهمد، باید بداند که پاسخش در وابستگی بنیادی او به مردم نهفته است. الکسی تولستوی مردی بود درشت هیکل، باوقار و خوش برخورد که آثار تربیت صحیح در چهره اش خوانده میشد.
پدرش "کنت " بود. دوران کودکی اش در یک خانه رعیتی در پهندشتهای ولگا و همراه کودکان روستایی سپری شده بود. این خانه رعیتی، متعلق به مردی از اشراف بود که روحیهای فروتنانه داشت و همسرش را ترک گفته بود. مادر تولستوی دو داستان به نامهای "سربیشه " و "دل ناآرام " نوشته بود؛ ولی بیشتر به واسطه نوشتن کتابهای کودکان شهرت داشت.
اصول اخلاقی و معنوی و نظرات مردمی و قریحه هنرمندانه مادرش در شکل گیری و تکوین شخصیت هنری او تاثیر بسیار داشت. در سالهای 1901 تا 1907 در دانشکده تکنولوژی پترزبورگ به تحصیل پرداخت؛ در تظاهرات و راه پیماییهای دانشجویی شرکت داشت و یک بار به طرز خطرناکی مجروح شد.از سال 1905 سرودن شعر را آغاز کرد. در سال 1907 مجموعه اشعارش را تحت عنوان یریکا ترانههای عاشقانه که گرایش سمبولیستی داشت، منتشر ساخت. مجموعه قصههای زاغچهها 1910 به نثر و دفتر دیگری از اشعارش به نام در ورای رودهای آبی رنگ 1911 تلاشی بود در زمینه بررسی موضوعات مربوط به خلاقیت ملی.
داستانها و رمانهای رئالیستی اش از زندگی اشراف رو به افزایش روسیه و رمانهایی، چون آدمهای عجیب و غریب یا دو زندگی 1911 و نیز ارباب لنگ 1914 که ماکسیم گورکی ارزش خاصی برای آنها قائل بود، موجب شهرتش شده بود.از سال 1914 تا 1916 خبرنگار جنگی رومه گزارشهای روسی بود و در همان زمان بارها از جبهههای جنگ بازدید کرد، به انگلستان و فرانسه سفر کرد و یک رشته داستان و خاطرات زمان جنگ، تحت عناوین بر قله کوه 1915 و بانوی زیبا 1916 و آثار دیگر منتشر ساخت.
در نمایشنامه ابابیل 1916 و همچنین در کمدیهای شیطان 1916 و جهالت پرست 1917 و نمایشنامههای دیگرش او نویسنده 42 نمایشنامه است جنبههای مختلف زندگی بورژوایی - اشرافی روسیه را مورد انتقاد قرار داده است. برخورد نخستینش با انقلاب اکتبر در بدو امر خصمانه بود، از این رو در سال 1919 به فرانسه و سپس به آلمان مهاجرت کرد.انتقادش از نظام سرمایه داری، در آثار سالهای دهه 20 و 30، از جمله در جمعه سیاه 1924، اتحاد پنج تن 1925، داستان هجوآمیز سفرهای نوروزف Nevrozof یا ایبی 1924Ybicus و داستان علمی و تخیلی هدلولی مهندس گارین 19271925 به گونه گسترده تری بیان شده است.
در داستان طلای سیاه 1931 که در چاپهای بعدی با عنوان "مهاجران " انتشار یافته، تلاشها و توطههای امپریالیستها در راه سرنگون کردن جمهوری جوان شوروی، انشا شده است. تولستوی پس از همدل شدن با نحوه زندگی و نظام جدید شوروی، به تالیف رمان علمی - تخیلی آتیلیتا 1923 و دو داستان شهرهای آبی رنگ 1925 و افعی 1928 دست میزند.رمان تاریخی پتر اول) جلد اول 1930 و جلد دوم 1934 و جلد ناتمام سوم 1945 از آثار بسیار مهم تولستوی شمرده میشود. تولستوی در سال 1937 سفری به جمهوری اسپانیا کرد و در جلسات کنگرههای ضدفاشیستی لندن و پاریس و مادرید حضور یافت و سخنرانی کرد.
درک وحدت سرنوشت شخصیت فرد با حرکت تاریخ ملی، خط اصلی خلاقیت تولستوی را تشکیل میدهد و در نتیجه پیوستن او به صف رئالیسم سوسیالیستی، آثارش دامنه و محتوای تازهای کسب میکند. تولستوی شاعر، نمایشنامه نویس و رمان نویس پرکاری بود. وی به دریافت نشان لنین و چند مدال علمی و ادبی نایل شده است.
در سال 1942 نیز جایزه ادبی استالین به او تعلق گرفت. ک. زلینسکی - منتقد مشهور شوروی - درباره تولستوی مینویسد:"تولستوی نخست قصههای کوتاه مینوشت و سپس نوبت به داستانهای بلند رسید. زوج پیر و خوشمزه، ارباب لنگ، میشکا نالیوف و . که به صورت دوره جداگانهای به نام ماورای ولگا منتشر شد.
در آثار پیش از انقلاب تولستوی، به آسانی میتوانیم به ارتباط فکری او با نویسندگان معاصرش، چه روسی و چه خارجی و مخصوصا فرانسویان مانند آناتول فرانس 1 و هانری دورنیه پی ببریم. تولستوی هنگامی کار نویسندگی را آغاز کرد که مکتب سمبولیسم بر ادبیات اروپا و روسیه هر دو چیره بود.
هنگامی که شرنگ تباهی و بدبینی بسیار شیرین بود و "گلهای بدی "2 بودلر در همه مجلهها و گلخانههای ادبی با مهربانی کاشته میشدند، بدین سان تمایلات واقع گرایانه تولستوی میباید از میان همه امواج فریبنده هوشهای گوناگون میگذشت و خود را به ساحل نجات میرساند؛ این در زمانی بود که سنتهای رئالیستی ظاهرا از جهان ادبیات بیرون رانده شده بودند. او سرانجام راه خود را باز کرد، ولی بدون آن که اصول عقاید رئالیسم سنتی خویش را ترک گوید.
به هر حال پذیرش ایدئولوژی سوسیالیسم و ترک آیین پدری برای تولستوی کار ساده و آسانی نبود. او در سال 1918 تصادفا در ادوسا به سرمی برد و این هنگامی بود که شهر به وسیله روسهای سفید اشغال شده بود و نیروهای ارتش سرخ، پیشروی خود را به سوی آن آغاز کرده بودند.
تولستوی کشور را ترک گفت و به پاریس کوچید. احساس مسوولیت شدید اخلاقی، همواره یکی از چهرههای مشخص ادبیات روس بوده است. همین احساس اخلاقی، نویسندگان بزرگ روسیه را بر آن داشت که واقعیت را با دید انتقادآمیزی نشان دهند.آنها این دیدگاه را از آن رو برگزیدند که واقعیت زندگی روسیه تزاری، عواطف انسانی شان را برانگیخته و بی حرمتیها بدان روا داشته بود و از این رو ایجاب میکرد که اعتراضهای تند و انقلابی علیه آن صورت گیرد. این بود عامل تعیین کننده گرایش اصلی در ادبیات گذشته روسی، گرایش به رئالیسم انتقادی برحسب تعبیر 3 چرنیشفسکی.در عین حال باید گفت که حتی از آوردگاه جنبش رئالیسم انتقادی در ادبیات قرن گذشته روسیه نیز میتوانیم نغمههای ستایش زندگی را که گویای امید و ایمان استوار به زندگی و مردم است، بشنویم .
ولی تنها پس از گسستن بندهای گران اختناق و زدوده شدن کابوس وحشت از روی ذوق آفرینش مردم، پس از برپایی اتحاد شوروی بود که این سرود زندگی آفرین با توان هر چه بیشتر طنین افکند. این هر دو جریان در رئالیسم سنتی به طور واضح و مشخص در کارهای الکسی تولستوی متجلی شده اند.
او نخست به عنوان رئالیست منتقد پا به صحنه ادب نهاد و پس از گذشتن از سمبولیسم و مرحله سقوط هنری و فوتوریسم، سنت گورکی 4 را دنبال کرد. پرتو انتقادآمیزی که تولستوی بر قهرمانان خود میتاباند، بسیار تند، بیرحمانه و سنگدلانه است؛ ولی مهمترین ویژگی ذوق او همواره همان نیروی ستایش زندگی بوده است.ایمان او حتی از آن کسانی که در ژرفترین مغاکهای تباهی افتاده اند، بریده نمیشود. این جنبه زندگی گرایی هنر تولستوی، گوناگونترین قالبها را به خود میگیرد. برای درک این مطلب که تولستوی تنها پس از بازگشت به شوروی، به کمال فکری خود رسید، باید داستانهای تاریخی او را که در سالهای مهاجرت در پاریس نگاشته، با آنها که پس از بازگشت به روسیه و کسب تجربیات جدید آفریده، مقایسه کنیم.
الکسی تولستوی سالهای آخر زندگی خود را به قصهها و داستانهای بزرگ اختصاص داد. با این حال درک و دانش ما از وی ناقص خواهد بود، اگر مقالهها و گفتارهای ی وی را نادیده بگیریم.درباره تولستوی میتوان این نکته را گفت که او از رقابت کامل با ادبیات و زبان روسی برخوردار گشته بود و از زیباییهای آن شادمانه لذت میبرد؛ ولی این توانایی را هم داشت که از آن به عنوان سلاح استفاده کند و این همان کاری بود که در اثنای جنگ با آلمان هیتلری بخوبی انجام داد.
درباره این سایت